سلامبه جای پوست و گوشت و استخوان تبدیل شدم به یک حجم بزرگ از استرس سیال که همه وجودم رو فرا گرفته و همه زندگیم رو تحت شعاع قرار داده من هر روز این حجم بزرگ از استرس رو با خودم حمل می کنم همه جا توی محل کار و خیابون و مترو و اتوبوس و اسنپ با من هست شب ها با هم می آییم توی اتاق و در رو می بندم استرس هست حتی توی خوابهام به شکل کابوس حضور مستمر داره و این چرخه فردای هر روز تکرار میشه.یک سرویس نقره آبکاری شده اسلیمی برای مرمر خریدم با گوشواره های آویز دار که یک نگین تراش خورده سورمه ای داره همون نگین هم با یک قاب خوشگل اسلیمی گردن آویزه، داشتم دنبال یک جعبه ساده میگشتم که یکهو وارد یک مغازه سرامیک فروشی شدم با یک عالمه خرگوش های لعابی و جوجه های زرد بامزه و یک عالمه انار های سفید و قرمز و آبی و کاشی اصلا نمی دونم چی شد که وارد این مغازه خوشگل رنگی رنگی شدم چون من همیشه از اینکه کیفم بخوره به این جینگولی ها یا چیزی از دستم بیفته و بشکنه ترس دارم اما از حق نگذرم مغازه هم خوشگل بود هم خوشاب و رنگ و هم خوشبو آقای فروشنده هم خیلی مودب پرسید می تونم کمکتون کنم گفتم نه تماشا میکنم اگر اشکالی نداشته باشه که من رو با اون همه رنگ و ظرافت تنها گذاشت همه چیز خیلی خوشگل بود خیلی واقعا، دو تا انار یک سایز و دو تا پرنده آبی برای مرمر خریدم ازاون آقای فروشنده مودب هم که اجازه داد بی استرس توی مغازه شون چرخ بزنم و همه جینگولی ها رو تست کنم تشکر کردم.حالا خیالم راحته که مرمر کلی از چیزهایی که برایش خریدم خوشحال میشه.الهه یک موکا سفارش داد من رو به روش نشسته بودم گفتم من چایی میخورم فقط برم دستهایم رو بشورم چون ازصبح بیرون بودم ،توی دست شویی دختر خانمی که لباس باریستایی پوشیده بود داشت آیینه رو شو باید عادت کنم به روزانه نویسی...
ما را در سایت باید عادت کنم به روزانه نویسی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : azadeh002 بازدید : 77 تاريخ : پنجشنبه 11 اسفند 1401 ساعت: 14:00